loading...

فروشگاه

بازدید : 175
دوشنبه 1 شهريور 1400 زمان : 9:45

قسمت دوم داستان شنل قرمزی

مجموعه: شعر و قصه کودکانه

شنل قرمزی

گرگ صدای پای شنل قرمزی را شنید , به سمت تخت مادر بزرگ دوید لباس خواب مادربزرگ را بر تن کرد و کلاه خواب چین داریرا به سر کرد


چند لحظه بعد ، شنل قرمزی در زد .


گرگ به رختخواب پرید و پتو را تا نوک دماغش بالا کشید و با صدایی لرزان پرسید : کیه ؟


شنل قرمزی گفت : منم


گرگ گفت : اوه چطوری عزیزم . بیا تو


وقتی شنل قرمزی وارد کلبه شد ، از دیدن مادربرزگش تعجب کرد

شنل قرمزی پرسید : مادر بزرگ چرا صداتون اینقدر کلفت شده آیا مشکلی پیش آمده ؟


گرگ ناقلا گفت : من کمی سرما خورده ام و در آخر حرفهایش چند سرفه کرد تا شنل قرمزی شک نکند


شنل قرمزی به تخت نزدیکتر شد و گفت : اما مادربزرگ ! چه گوشهای بزرگی دارید .


گرگ گفت : عزیزم با آن بهتر صدای تو را می شنوم


شنل قرمزی گفت : اما مادربزرگ ! چه چشمهای بزرگی دارید .


گرگ گفت : چه بهتر عزیزم با آن بهتر تو را می بینیم


در حالیکه شنل قرمزی صدایش می لرزید گفت : اما مادربرزگ چه دندانهای بزرگی دارید ؟


گرگ گفت : برای اینکه تو را بهتر بخورم عزیزم . گرگ از تخت بیرون پرید و دنبال شنل قرمزی دوید


شنل قرمزی خیلی دیر متوجه شده بود ، آن شخصی که در تخت بود مادربرزگش نیست بلکه یک گرگ گرسنه است .


او بطرف در دوید و با صدای بلند فریاد کشید : کمک ! گرگ !


مرد جنگلبانی که آن نزدیکی ها هیزم می شکست صدای او را شنید و تا آنجای که در توان داشت با سرعت بطرف کلبه دوید .


مادربزرگ وقتی صدای نوه اش را شنید و فهمید او در خطر است از کمد بیرون آمد و ملحفه تخت را روی گرگ انداخت با یک چتر که در داخل کمد گیر آورده بود به سر گرگ کوبید


در همین موقع جنگلبان رسید و به مادر بزرگ کمک کرد و گرگ را اسیر کردند


شنل قرمزی بغل مادر بزرگش پرید و در حالیکه خوشحال بود گفت : اوه مادربزرگ من اشتباه کردم دیگر با هیچ غریبه ای صحبت نمی کنم .


جنگلبان گفت : شما بچه ها باید این نکته مهم را هیچوقت فراموش نکنید .

امین سلطانپورمرد جنگلبان گرگ را از خانه بیرون آورد و به قسمتهای دور جنگل برد ، جائیکه دیگر او نتواند کسی را اذیت کند .


شنل قرمزی و مادربزرگش یک ناهار خوشمزه خوردند و با هم حرف زدند .

قسمت دوم داستان شنل قرمزی

مجموعه: شعر و قصه کودکانه

شنل قرمزی

گرگ صدای پای شنل قرمزی را شنید , به سمت تخت مادر بزرگ دوید لباس خواب مادربزرگ را بر تن کرد و کلاه خواب چین داریرا به سر کرد


چند لحظه بعد ، شنل قرمزی در زد .


گرگ به رختخواب پرید و پتو را تا نوک دماغش بالا کشید و با صدایی لرزان پرسید : کیه ؟


شنل قرمزی گفت : منم


گرگ گفت : اوه چطوری عزیزم . بیا تو


وقتی شنل قرمزی وارد کلبه شد ، از دیدن مادربرزگش تعجب کرد

شنل قرمزی پرسید : مادر بزرگ چرا صداتون اینقدر کلفت شده آیا مشکلی پیش آمده ؟


گرگ ناقلا گفت : من کمی سرما خورده ام و در آخر حرفهایش چند سرفه کرد تا شنل قرمزی شک نکند


شنل قرمزی به تخت نزدیکتر شد و گفت : اما مادربزرگ ! چه گوشهای بزرگی دارید .


گرگ گفت : عزیزم با آن بهتر صدای تو را می شنوم


شنل قرمزی گفت : اما مادربزرگ ! چه چشمهای بزرگی دارید .


گرگ گفت : چه بهتر عزیزم با آن بهتر تو را می بینیم


در حالیکه شنل قرمزی صدایش می لرزید گفت : اما مادربرزگ چه دندانهای بزرگی دارید ؟


گرگ گفت : برای اینکه تو را بهتر بخورم عزیزم . گرگ از تخت بیرون پرید و دنبال شنل قرمزی دوید


شنل قرمزی خیلی دیر متوجه شده بود ، آن شخصی که در تخت بود مادربرزگش نیست بلکه یک گرگ گرسنه است .


او بطرف در دوید و با صدای بلند فریاد کشید : کمک ! گرگ !


مرد جنگلبانی که آن نزدیکی ها هیزم می شکست صدای او را شنید و تا آنجای که در توان داشت با سرعت بطرف کلبه دوید .


مادربزرگ وقتی صدای نوه اش را شنید و فهمید او در خطر است از کمد بیرون آمد و ملحفه تخت را روی گرگ انداخت با یک چتر که در داخل کمد گیر آورده بود به سر گرگ کوبید


در همین موقع جنگلبان رسید و به مادر بزرگ کمک کرد و گرگ را اسیر کردند


شنل قرمزی بغل مادر بزرگش پرید و در حالیکه خوشحال بود گفت : اوه مادربزرگ من اشتباه کردم دیگر با هیچ غریبه ای صحبت نمی کنم .


جنگلبان گفت : شما بچه ها باید این نکته مهم را هیچوقت فراموش نکنید .

امین سلطانپورمرد جنگلبان گرگ را از خانه بیرون آورد و به قسمتهای دور جنگل برد ، جائیکه دیگر او نتواند کسی را اذیت کند .


شنل قرمزی و مادربزرگش یک ناهار خوشمزه خوردند و با هم حرف زدند .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 624
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 429
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 20
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 552
  • بازدید ماه : 1139
  • بازدید سال : 1670
  • بازدید کلی : 1523741
  • <
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی